هرگز نبود سرو به بالا که تو داري

شاعر : سعدي

يا مه به صفاي رخ زيبا که تو داريهرگز نبود سرو به بالا که تو داري
روشن کند اين غره غرا که تو داريگر شمع نباشد شب دلسوختگان را
هرگز نستانند دل ما که تو داريحوران بهشتي که دل خلق ستادند
ليکن نه بدين صورت و بالا که تو داريبسيار بود سرو روان و گل خندان
با ساعد سيمين توانا که تو داريپيداست که سرپنجه ما را چه بود زور
ليکن چه زند با يد بيضا که تو داريسحر سخنم در همه آفاق ببردند
جاي مگسست اين همه حلوا که تو داريامثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
من روي ندارم مگر آن جا که تو دارياين روي به صحرا کند آن ميل به بستان
تا سر نرود در سر سودا که تو داريسعدي تو نيارامي و کوته نکني دست
سودي نکند حرص و تمنا که تو داريتا ميل نباشد به وصال از طرف دوست